داستان حضرت موسی با روایتی شیرین برای کودکان-دبستان دخترانه واحد ۳ مشهد

  • توسط
  • ۱۳۹۷-۱۰-۰۸
  • دیدگاه غیر فعال شده است

حضرت موسی از پیامبران اولوالعزم است که نام مبارک ایشان ۱۳۶ بار قرآن مجید ذکر شده است. داستان حضرت موسی حکایتی جالب و آموزنده است و بهتر است این داستان زیبا را برای کودکان در منزل و یا مهد کودک تعریف کنید.

داستان حضرت موسی.

داستان زندگی پیامبران و امامان راهنمای مفیدی برای زندگی افراد در هر رده سنی هستند. داستان حضرت موسی مانند همه پیامبران الهی شنیدنی است و این پیامبر خدا با وجود ماجراها و اتفاق های زیادی که برایش پیش می آید دست از ارشاد مردم برنمی دارد.

داستان حضرت موسی برای کودکان

فرعون پادشاه مصر بود و در زمان حکومت او ظلم و ستم در کشور مصر حکمفرما بود.

شبی فرعون در خواب دید که آتشی از سوی شام به صورت شعله ور به طرف مصر آمد و این آتش همه باغ ها و کاخ ها و خانه های اشراف را سوزاند و همه را به دود و خاکستر تبدیل کرد فرعون در حالتی وحشت زده از خواب پرید و غم و اندوه زیادی سراسر وجود او را فراگرفت سپس دانشمندان تعبیر خواب را طلبید و برای آن ها خوابش را تعریف کرد یکی از آن ها به فرعون گفت: به زودی پسری متولد می شود که تو و حکومتت را از بین می برد. فرعون با شنیدن این حرف دستور داد تا هر نوزاد پسری که متولد می شود را بکشند.

یوکابد مادر موسی هر روز نگران بود که آیا فرزندش بعد از متولد شدن از دست فرعون و جلادان زنده و سالم می ماند. سرانجام حضرت موسی متولد شد و خدا به مادر وی الهام کرد که به فرزندت شیر بده و هنگامی که هر وقت ترسیدی که فرزندت به دست جلادان کشته شود او را در رودخانه نیل بینداز و هرگز غمگین و نگران مشو زیرا ما او را به زودی به تو باز می گردانیم و موسی را از رسولان و پیشوایان دینی خود قرار می دهیم.

مادر حضرت موسی او را در صندوقی قرار داد و در رودخانه نیل انداخت و امواج رودخانه نیل صندوق را با خود برد و مادر حضرت موسی به دخترش گفت که به دنبال صندوقچه برو و آن را پیگیری کن.

خواهر موسی (ع) به دنبال صندوق به راه افتاد و آن را در نظر گرفت صندوقچه به نزدیکی کاخ فرعون رسید و یکی از خدمتکاران فرعون صندوقچه را از آب گرفت و نزد فرعون برد.

 

فرعون با دیدن نوزاد به جلادان دستور داد تا او را بکشند ولی آسیه همسر فرعون که زنی مهربان و نیکوکار بود مانع کشتن نوزاد شد و خداوند علاقه و محبت موسی را در دل همسر فرعون قرار داد و او به فرعون پیشنهاد داد تا آن نوزاد را به فرزندی قبول کنند فرعون نیز پیشنهاد آسیه را پذیرفت.

طولی نکشید که آن ها احساس کردند نوزاد گرسنه است و نیاز به شیر مادر دارد فرعون به ماموران خود دستور دارد تا زنانی را برای شیر دادن از شهر به کاخ او بیاورند تا به کودک شیر دهند زنان شیرده زیادی به کاخ فرعون دعوت شدند تا به نوزاد شیر دهند ولی نوزاد شیر هیچ کدام از آن ها را نخورد و ماموران فرعون همچنان در جستجوی دایه ای برای حضرت موسی بودند که در نزدیکی کاخ به دختری برخورد کردند که خواهر حضرت موسی بود او به آن ها گفت که من زنی را می شناسم که می تواند به نوزاد شیر بدهد ماموران فرعوان با راهنمایی خواهر موسی نزد مادرش رفتند و مادر حضرت موسی را به کاخ فرعون آورند تا به نوزاد شیر دهد. سپس موسی را به او دادند و نوزاد با اشتیاق و میل زیاد شیر خورد همه حاضران خوشحال شدند و مادر موسی به مدت دو سال به فرزندش شیر داد تا زمان شیرخوارگی نوزاد به پایان رسید.
سال ها به سرعت سپری می شدند و حضرت موسی به سنین جوانی رسید. حضرت موسی چند سال از عمر خود را خارج از سرزمین مصر در مدین سپری کرد و در این شهر با دختر حضرت شعیب ازدواج کرد و نزد شعیب زندگی کرد در آخرین سال سکونتش در مدین به شعیب گفت که من باید به سرزمین خودم برگردم و با مادر و خویشاوندانم دیداری تازه کنم در این زمان که در نزد شما بودم چیزی دارم و یا نه؟ شعیب به او گفت: امسال هر گوسفندی که زایید و بچه اش ابلخ بود ما تو باشد.

از قضا در آن سال همه گوسفندان ابلخ زاییدند و حضرت شعیب نیز عصایی را به موسی هدیه داد و موسی اساسیه زندگی و عصا و گوسفندان را برداشت و به همراه خانواده خود به سوی مصر به راه افتاد. در راه مصر خداوند موسی را به پیامبری خود برگزید و به او ماموریت داد تا بنی اسرائیل را از ظلم فرعون نجات دهد.

سرانجام موسی به مصر نزدیک شد و خداوند به هارون برادر موسی آمدن موسی را الهام کرد و هارون نیز به استقبال برادر خود رفت و در نزدیکی دروازه مصر با موسی ملاقات کرد و دو بردار همدیگر را در آغوش کشیدند و باهم وارد مصر شدند و موسی به دیدن مادرش رفت و برادرش را از نبوت خود مطلع کرد و بعد با بنی اسرائیل دیدار کرد و به آن ها فرمود: من از طرف خداوند یکتا به سوی شما آمده ام تا همه شما را به پرستش خداوند یکتا دعوت کنم و قوم بنی اسرائیل نیز موسی (ع) را پذیرفتند و بعد از مدتی موسی و برادرش هارون نزد فرعون رفتند و فرعون را به خداپرستی دعوت کردند ولی فرعون نپذیرفت. موسی به فرعون گفت: اگر من معجزه آشکاری را برای شما بیاورم آیا به خدای یکتا ایمان می آورید, فرعون به او گفت اگر راست می گویی معجزه ات را بیاور و فرعون جادوگران را فراخواند تا موسی را بترسانند. تعداد جادوگران زیاد بود و در شعبده بازی مهارت زیادی داشتند آن ها چیزهایی را به صورت اژدها و مار در آورند و همه تماشاچیان مات و مبهوت شدند در این زمان بود که حضرت موسی عصای خود را به روی زمین انداخت و به اراده خداوند عصای موسی به شکل اژدهایی بزرگ تبدیل شد و همه مارها و اژدهای جادوگران را بلعید همه ساحران با دیدن قدرت زیاد خدا به سجده افتادند و به فرعون گفتند که ما به خدای موسی ایمان آوردیم.

 

بعد از پیروزی موسی ظلم و ستم فرعون بیشتر شد و سرانجام حضرت موسی تصمیم گرفت تا به همراه پیروان خود از مصر به سوی فلسطین هجرت کند و موسی و پیروانش شبانه از شهر مصر خارج شدند و فرعون نیز با سپاهیانش به تعقیب آن ها رفت تا به دریا رسیدند قوم بنی اسرائیل نمی دانستند که چه کنند در این هنگام بود که خداوند مهربان به حضرت موسی وحی کرد که با عصایت به دریا بزرن و برای پیروانت راهی خشک را بگشا و حضرت موسی با عصایش به دریا زد و ناگهان دریا شکافته شد و آب دریا به روی هم قرار گرفت و راه خشکی برای عبور قوم بنی اسرائیل باز شد و موسی و پیروانش به راحتی و به سلامت از دریا عبور کردند و بعد از عبور آن ها خداوند فرعون و سپاهیان او را در دریا غرق کرد.
در داستان حضرت موسی آمده است که حضرت موسی به دستور خداوند مدتی را به کوه تور رفت تا در آن کوه از خدا دستور بگیرد خدواند در کوه تور دستورات کتاب تورات را برای ارشاد مردم به حضرت موسی آموخت و سپس خداوند به موسی فرمود: ما قوم تو را در زمان نبودت آزمایش کردیم و سامری آن ها را گمراه کرد. زمانی که موسی به سوی قوم بنی اسرائیل بازگشت فهمید که سامری آن ها را فریب داده است و قوم بنی اسرائیل به پرستش گوساله روی آورده اند حضرت موسی با دیدن این اوضاع دست هایش را به سوی خدا بلند کرد فرمود: ” خدایا من فقط اختیار دار خود و برادرم هارون هستم پس میان من و این مردم به حق داوری کن سپس خداوند به حضرت موسی وحی کرد که قوم بنی اسرائیل را رها کن تا به مدت چهل سال در این بیابان سرگردان بمانند و بدین ترتیب به خواست خدا قوم بنی اسرائیل به مدت ۴۰ سال در بیابان ها سرگردان بودند و این سرنوشت کسانی است که از اطاعت و بندگی خدا دور می شوند.

گرد آورنده : سرکار خانم گردان –آموزگار کلاس دوم یک – دبستان دخترانه واحد ۳ مشهد

قبلی «
بعدی »

آمار سایت