شعیب (ع) از اهل مدین بوده (و مدین شهرى بوده در سر راه شام، راهى که از شبه جزیره عربستان به طرف شام می رفت) و آن جناب با موسى بن عمران (ع) معاصر بوده و یکى از دو دختر خود را در برابر هشت سال خدمت ، به عقد آن جناب در آورده و اگر موسى خواست ده سال خدمت کند ، خودش داوطلب شده و این دو سال جزء قرارداد نبوده ، موسى (ع) ده سال وى را خدمت کرد و سپس از آن جناب خدا حافظى نموده، با خانواده اش از مدین به طرف مصر رهسپار شد.
و قوم این پیغمبر یعنى اهل مدین بت می پرستیدند ؛ مردمى برخوردار از نعمتهاى الهى بودند. امنیت و رفاه و ارزانى قیمتها و فراوانى نعمت داشتند ولى فساد در بینشان شیوع یافت! مخصوصا کم فروشى و نقص در ترازو ؛
لذا خداى تعالى شعیب را بسوى آنها مبعوث کرد و دستور داد تا مردم را از پرستش بتها و از فساد در زمین و نقص کیلها و میزانها نهى کند و آن جناب مردم را بدانچه مامور شده بود دعوت کرد، اندرزشان داد، انذارشان کرد، بشارتشان داد، و مصایبى که به قوم نوح، قوم هود، قوم صالح و قوم لوط رسیده بود به یادشان آورد، و در احتجاج علیه کارهاى زشتشان و در موعظه و اندرزشان سعى بلیغ کرد اما جز بیشتر شدن طغیان و کفر و فسوق در آنان نتیجه اى نگرفت.
مردم مدین بجز چند نفر به وى ایمان نیاوردند؛ بلکه در عوض شروع به اذیت او و مسخره کردن و تهدیدش نموده، مردم دیگر را از پیروى آن جناب بر حذر داشتند، بر سر هر راهى که به جناب شعیب منتهى می شد می نشستند و رهگذران را از اینکه نزد شعیب بروند می ترساندند و کسانى که به وى ایمان آورده بودند را از راه خدا منع می کردند و راه خدا را کج و معوج نشان می دادند و می خواستند هر چه بیشتر این راه را زننده در نظرها جلوه دهند و سپس شروع کردند به تهمت زدن!
گاهى او را ساحر خواندند و زمانى کذابش معرفى کردند و خود آن جناب را تهدید کردند که اگر دست از دعوتت برندارى ، سنگسارت خواهیم کرد و بار دیگر او و گروندگان به او را تهدید کردند که از شهر بیرونتان می کنیم مگر اینکه به کیش بت پرستى ما برگردید.
و به این رفتار خود هم چنان ادامه دادند تا آنکه آن حضرت از ایمان آوردنشان به کلى مایوس گردید و به ناچار رهایشان کرده به حال خودشان واگذار نمود و در آخر دعا کرد و از خداى تعالى درخواست فتح و پیروزی نموده، عرضه داشت:” رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ”
بعد از این دعا ، خداى تعالى عذاب یوم الظّله را نازل کرد ، روزى که ابر سیاه همه جا را تاریک کرد و بارانى سیل آسا بارید ، اهل مدین آن جناب را مسخره می کردند که اگر از راستگویانى قطعه اى از طاق آسمان را بر سر ما ساقط کن پس صیحه آسمان آنها را گرفت . در نتیجه در خانه هایشان صبح کردند در حالى که به زانو در آمده و مرده بودند و خداى تعالى شعیب و مؤمنین به او را نجات داد ، پس شعیب پشت به آن قوم مرده کرده، گفت: ((چقدر در ابلاغ رسالت پروردگارم به شما کوشیدم و چقدر نصیحتتان کردم حالا چگونه می توانم درباره سرنوشت شوم مردمى کافر اندوهناک باشم؟!(
منبع: ترجمه تفسیر المیزان
گردآورنده : سرکار خانم کریمی مربی محترم دوره قرآن دوم دبستان دخترانه واحد سه مشهد